سلام. من یه دانشجو هستم که با خواهرم تو یه خونه زندگی می کنیم تو شهر دیگه. دارم دیوونه میشم از دستش. اولا که فک کنم بیماری پارانویا داره چون به همه شک می کنه تو خیابون تو دانشگاه فک میکنه همه افتادن دنبالش و نگاهش میکنن... و بلند بلند با من طوری حرف میزنه که مردم بشنون و همش بددهنی میکنه.. منم کلی خجالت میکشم...تو خونه هم فک میکنه که دوربین گذاشتن همه جای خونه و همش به من گیر میده این لباسو نپوش از فلان مغازه خرید نکن و با دوستات حرف نزن و ... هر روز هم بعضی سوالاشو روزی سی چل بار می پرسه. میشینه از پنجره نگاه میکنه ببینه مردم بهش نگاه نمی کنن یا نه :| .گاهی هم داد میزنه تو دیوار طوری که همسایه مون بشنوه و بهش فحش میده. چون فک می کنه می خواد اذیتش کنه. کلا هم همش میاد میگه فلانی داشت پشت سر من حرف میزد. به فروشنده ی مغازه های اطراف تا هم دانشگاهی هاش به همه شک داره. کلا همه بیکار نشستن پشت سر ایشون حرف بزنن. حتی یه بار رفت پیش روانشناس به اونم شک کرد و دیگه نرفت....
خب تا اینجاش من تا جایی که میتونم سعی میکنم محل نذارم و جواب ندم و اگه ممکن باشه تنهایی کل روزو میرم بیرون. مشکل بعدی اینه که خیلی سریع عصبانی میشه و هر چی دم دستش بیاد پرت میکنه و اصلا فک نمی کنه اون چی هست. چیزای شکستنی رو پرت میکنه. چندین بار هم منو محکم کتکم زده. خیلی هم هیکل گنده ای داره و قویه. تو اون لحظات من گریم میگیره و میرم بیرون تا شب برنمی گردم. وقتی برمی گردم یجوری دوستانه رفتار میکنه انگار نه انگار صبح باهام وحشی بود و الان هم همه چی رو فراموش کرده.
من واقعا دیونه میشم. هر روزم با گریه و اعصاب خوردی میگذره...نمیتونم پدرمو راضی کنم که برم خوابگاه زندگی کنم... میگه نباید تنهاش بذارم... پدرم هم رفتارش شبیه خواهرمه اما نه به اون شدت.
الان هم وضع درسیم خیلی بده. همش یه لحظه تصور خودکشی از جلوی چشمم رد میشه و احساس آرامش میده ولی بعد به خودم میگم فکرشم نکن پدر مادرم خیلی ناراحت میشن. چیکار کنم... به نظرتون مشکل قابل حلیه؟